دوش چه خورده ای دلا راست بگو نهان مکن
چون خمشان بی گنه روی بر آسمان مکن
باده خاص خورده ای نقل خلاص خورده ای
بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن
دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی
بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن
کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد
ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن
ای دل پاره پاره ام دیدن او است چاره ام
او است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن
هین كژ و راست مي روي، باز چه خورده اي؟ بگو
مست و خراب مي روي، خانه به خانه كو به كو
عمر تو رفت در سفر، با بد و نيك و خير و شر
همچو زنان خيره سر حجره به حجره، شو به شو
با كه حريف بوده اي؟ بوسه ز كه ربوده اي؟
زلف كرا گشوده اي؟ حلقه به حلقه مو به مو
کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد
ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن
ای دل پاره پاره ام دیدن او است چاره ام
او است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن
این چه عشقیست
این چه عشقیست که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
میگریزی ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم
باز لبهای عطش کرده من
عشق سوزان تو را میجوید
میطپد قلبمو با هر طپشی
قصه عشق تو را میگوید
بخت اگر از تو جدایم کرده
میگشایم گره از بخت چه باک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپرده خاک
این چه عشقیست که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
________________
پشت درهاي بسته ، عاشق دلشكسته ، داره هواي خوندن
با تو عزيز خسته ، با تو عزيز خسته
دوست دارم عزيزم عاشقتم هنوزم
نذار تا بيشتر از اين به پاي تو بسوزم
آره خودم فداتم فداي اون چشاتم
به قربون نگاتم هميشه خاك پاتم
بيا كه زندگي رو به چشم تو ببينم
تو اين ديار غربت كنار تو بشينم
كي از تو نــخــونه كـيـه بـــا تــــو نمونه
مي خونم عاشقونه واست خونه به خونه
بيا بازم با من باش اميد آخرم باش
تو اين ديار غربت تو تنها ياورم باش
وقتی شیری با امدن لاشخورها طعمه اش رارها میکند...
نشان ترس نیست!!!
بلکه:باورش این است که طعمه اش دیگر ارزش خوردن ندارد.
دلم واسه اول دبستان تنگ شده که وقتی تنهای گوشه حیات وایسادی !!!
ی نفر میاد بهت میگه بامن دوست میشی
حکایت ان مرد را شنیده ای که نزد روانپزشک رفت...
واز غم بزرگی که در دل داشت گفت!!!
دکترگفت به فلان سیرک برو انجا دلقکی هست انقدر میخنداندت تاغمت بادت برود.!!
مرد لبخندی زدو گفت:من همان دلقکم
درخود فرورفته ام...
سیگار میکشم...
نگاه مردم به دنبال دود سیگارم...
انها فقط دود را میبینند!!!!نمیدانند چی میکشم!
چند روزیست سیگارم دلم را میزند....میلی ندارم بهش اما بی انصافیست انطور که مرا ترک کردند.... ترکش کنم
نبودنش مث تمام کردن سیگار است در نیمه شبی برفی ;
وقتی تمام دکه های شهر بسته اند...
پرسید سیگار را ترک کردی ؟؟؟
گفتم : نه ولی کبریت را چرا....
سیگارم را باسیگار روشن میکنم
بعد از سالها دخترک کبریت فروش را دیدم بزرگ و زیبا شده بود به او گفتم کبریت هایت کو؟؟؟
میخوام این سرزمین را به اتش بکشم خنده ی تلخی کردو گفت:
کبریت هایم را نخریدند سالهاست که خودم را میفروشم
تورو با هرپکی که به سیگار میزنم فراموش خواهم کرد وتو میشوی بهانه ام برای روشن کردن سیگار های بعدی...
ϰ-†нêmê§ |